کودکانه
اگر امروز هنوز لبخند نزده اید، حتما این عکس ها را ببینید. چطور می توانید این نی نی های دوست داشتنی را ببینید و لبخند نزنید؟ تصویر نوزادان یکی از خوش منظره ترین تصاویر است، آن هم با این ایده های جالب و دوست داشتنی!. منبع: برترین ها.
ادامه مطلب ...عکس های زیبا از کودکان برای شما عزیزان آماده کرده ایم که امیدواریم از تماشای آنها لذت ببرید. خواهر و برادر مهربان. پنگوئن کوچولو!. ملوان تپلی!. دختر بامزه با لباس گربه ای. سلام خانما!!. علاقه به حیوان خانگی. جنگجوی کوچک!. بچگی های انیشتین. گلدان طرح کودک!!. بچه ی عابد!. کوچولوی بامزه. درخت بامزه!!. کودک خندان!. نگاه کودکانه. کودکی با لباس هشت پا!. منبع: سیمرغ.
ادامه مطلب ...نویسنده: عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستان های قابوس نامه. در روزی از روزگاران گذشته مرد بازرگانی در بازار با بقالی حساب و کتابی داشت. او گاهی اجناسی به بقال میفروخت و قیمت آنها را از او میگرفت و هر وقت که به چیزهای کوچک احتیاج داشت به بقال پیام میفرستاد و میخواست که بقال وسایل مورد احتیاج بازرگان را به خانه اش ارسال کند و بقال هم وسایل درخواستی بازرگان را به وسیله شاگرد خود به خانه بازرگان میفرستاد و صورت حساب اجناس فروشی خود را برای بازرگان میفرستاد، بدین گونه معامله آنها با یکدیگر انجام میگرفت.
ادامه مطلب ...نویسنده: سدید الدین محمد عوفی. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستانهای جوامع الحکایات. در کتابهای مردمان هندوستان آمده است که در زمانهای دور وقتی که «فور هندی» به پادشاهی هندوستان رسید و ولایتهای هندوستان را تماما زیر فرمان خود برد و تمام هندوستان جزو قلمرو پادشاهی او شد. وزیری برای خودش انتخاب کرد که بسیار با فراست و هوشیار بود و در شهامت بی نظیر بود و براستی کفایت وزیر بودن را داشت. این شاه وزیرش را بسیار دوست داشت و تمام امور کشور را به دست او سپرده بود و وزیر هم به آبادانی و عمران کشور مشغول بود و با همه به عدالت رفتار میکرد. اما در
ادامه مطلب ...سروده ی فریدالدین عطار نیشابوری. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستان های منطق الطّیر. در روزگاران گذشته کودک سیاه پوستی بود که از نظر مالی خیلی بی چیز و فقیر بود. او برادران و خواهران کوچکتر از خود هم داشت و چون پدرش فوت کرده بود او نان آور خانواده بود. اما مادر او به غیر از خانه داری کاری از دستش بر نمیآمد. پس کودک هر روز قلاب و تور ماهی گیری کوچکش را برمی داشت و به کنار دریا میرفت و با زحمت های زیادی چند ماهی میگرفت و با فروختن آنها خانواده خود را اداره میکرد. افراد خانواده آنها هشت نفر بودند که او بزرگترین فرزند بود. او پسر باهو
ادامه مطلب ...سروده ی فریدالدین عطار نیشابوری. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستانهای منطق الطّیر. در روزگاران گذشته، حاکم یکی از شهرها دختر زیبایی داشت که از همه دختران شهر زیباتر بود و بیشتر جوانان شهر خواستار و عاشق او بودند. در مثل عاشق به کسی گفته میشود که چیزی را و یا کسی را بسیار زیاد دوست دارد و برای رسیدن به آن چیز و یا آن کس فداکاری و از خودگذشتگی میکند. دختر زیبای حاکم خواستاران فراوانی داشت و عده ای از جوانان نیز خود را عاشق او میدانستند و در این فکر و اندیشه بودند که شرایط یک زندگی شرافتمندانه و سالم را فراهم آورند و بعد از آن به خواست
ادامه مطلب ...نویسنده: سدید الدین محمد عوفی. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستان های جوامع الحکایات. زمانی که حضرت داود علیه السلام بر مملکتی حکومت میکرد و پیامبر و پادشاه آن سرزمین بود و قوم بنی اسرائیل را رهبری و هدایت مینمود، در جنگهای بسیار نیز شرکت کرده بود و میکرد و در تمامی آنها پیروز و موفق شده بود. حتی در زمان کودکی حضرت داود در جنگی حضور داشت و سردار بزرگ فلسطینی ها یعنی «جالوت» را از پا درآورده بود و همین امر سبب شکست سپاه فلسطینیها از سپاه بنی اسرائیل به فرماندهی طالوت شده بود. طالوت به نشانه ی سپاسگزاری از حضرت داود علیه السلام دختر خو
ادامه مطلب ...سروده ی فریدالدین عطار نیشابوری. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستان های منطق الطّیر. در روزگاران خیلی قدیم، در نیشابور پادشاهی بود کم حوصله و تند مزاج. او دلش میخواست که خوی مهربانی و عطوفت داشته باشد، ولی نمیتوانست آنطور که دلش میخواست باشد. او هر وقت حرفی میشنید که برخلاف میلش بود بسیار عصبانی و ناراحت میشد و بلافاصله هم دستورهای تند و تیزی میداد و کمی بعد از اعمال خود پشیمان میشد و به فکر عذرخواهی میافتاد. او چنان عادت کرده بود که در موقع عصبانی بودن اگر نمیتوانست خشم خود را به سر کسی فرو بریزد، قلبش میگرفت و دنیا را تیره
ادامه مطلب ...سروده ی فریدالدین عطار نیشابوری. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستانهای منطق الطّیر. در روزگاران گذشته، پیرزن فقیری بود که از مال دنیا فقط یک خانه مخروبه داشت و با فقر و فلاکت روزگار میگذرانید و تنها کاری که از دستش برمی آمد، این بود که روزها را در جلوی در خانه اش مینشست و منقل کوچکی را در جلویش میگذاشت و در آن آتش میافروخت و اسفند دود میکرد و به رهگذران دود اسفند میپراکند و در حال پراکندن دود میگفت چشم حسود بترکد، دود به چشم دشمن برود و کسانی که از آنجا عبور میکردند گاهی پولی به او میدادند. اما پیرزن با این پولهای ناچیز زندگی بخ
ادامه مطلب ...سروده ی فریدالدین عطار نیشابوری. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستانهای منطق الطّیر. در روزگاران قدیم یکی از پادشاهان شهر بزرگی دختر زیبا و قشنگی داشت که در زیبایی هیچ دختری مثل او نبود، و مادر زمانه مانند او دختری نزاییده بود. آن دختر خواستگاران زیادی داشت و جوانان زیادی آرزو میکردند که دختر را از پدرش خواستگاری کنند و چون میترسیدند که جواب رد و یا حرف تلخی از پادشاه بشنوند نمی توانستند به صراحت و به طور رسمی خواستگاری خود را علنی سازند. اما گاهی برخی از دوستان پادشاه موضوعی را بهانه ساخته پیش او میرفتند و در ضمن صحبت از عروسی و ازد
ادامه مطلب ...مترجم: حمید وثیق زاده انصاری. منبع:راسخون. والدین نهایت تلاش خود را میکنند تا فقط با درسهای بهداشتی به کودکان خود آموزش دهند که در سرگرمیهای مورد علاقهی خود شرکت کنند اما دوباره! کثیفی. لباسها و بدنهای پوشیده شده با گل نشانهی دوران کودکی هست��د. اما تحقیق جدیدی نشان میدهد که این یک غریزهی تکاملی است و نباید به علت دلایلی که در این مقاله توضیح داده شده است از آن جلوگیری شود. هیچ شکی وجود ندارد که بیشتر کودکان یک میل مفرط و سیری ناپذیر برای چنگ زدن به کثیفترین چیزی که به نظر میرسد و گذاشتن آن در دهان خود دارند. حتی کودکی که کمتر از
ادامه مطلب ...سروده ی فریدالدین عطار نیشابوری. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستان های منطق الطّیر. روزی خسرو انوشیروان با نزدیکان و همراهان خود به شکار میرفتند. آنها رفتند و رفتند تا به صحرایی رسیدند که از آبادی فاصله زیادی داشت. در آن صحرای دور به ویرانهای رسیدند و انوشیروان در حالی که سوار بر اسب بود به طرف ویرانه تاخت تا بداند که آنجا چگونه محلی بوده و چرا به ویرانه تبدیل شده است. و یکی از نزدیکان انوشیروان نیز با او به ویرانه آمد. در پشت دیوار خرابه مرد رنجوری بود که کوزه آبی نیز در نزدش گذاشته بود و خشتی در زیر سرش نهاده بود و با خود حرف میز
ادامه مطلب ...سروده ی مولوی. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستان های مثنوی معنوی. در زمان حضرت داود علیه السلام روزی دو نفر با هم مشغول مشاجره بودند. پس آنها نزد حضرت داود آمدند و از آن حضرت تقاضای قضاوت میان خودشان را کردند. شخصی که مدعی بود به حضرت داود گفت: ای پیامبر کریم ما! این شخص را که می بینی با خود آورده ام به من ظلم کرده و حق مرا پایمال نموده است. پس حضرت داود گفت: چگونه؟ داستان را تعریف کن. شخص مدعی گفت: ای پیامبر بزرگ! من با گاو خود در حال رفتن به خانه بودم که ناگهان گاو از دستم فرار کرد و به خانه این مرد رفت. من به دنبال گاو رفتم و بعد
ادامه مطلب ...سروده ی مولوی. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستان های مثنوی معنوی. روزی از روزها، گوسفندی و شتری و گاوی با هم در حال رفتن به خانه شان بودند، که در بین راه تکه علف تازه ای که غذای لذیذی برای چارپایان است یافتند و هر یک میخواستند که آن را برای خود بردارند، چونکه مقدار آن غذا بسیار کم بود و فقط میتوانست یک کدام از آنها را سیر کند و به دیگران نمی رسید، هر سه میخواستند که این غذای کم را تصاحب کنند. پس گوسفند رو به آنها کرد و گفت: ای دوستان بنا به رسم و رسوم ما، کسانی که بزرگتر و کهنسالتر باشد، باید این غذا را بخورد و همه ما میدانیم که حق ب
ادامه مطلب ...سروده ی مولوی. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستان های مثنوی معنوی. در روزگاران دور در شهر بغداد مردی زندگی میکرد که از پدرش به او ارث و میراث زیادی رسیده بود. او مردی خوشگذران بود و زیاد ولخرجی میکرد و همیشه مهمانی میداد و از میراثی که پدرش برای او گذاشته بود، در راه درست استفاده نمی کرد و آن را اسراف میکرد تا اینکه پولهایش تمام شد و مال و دارایی اش از بین رفت. و دیگر پولی در بساط نداشت. بعد از مدتی مرد بسیار فقیر و تنگدست شد و حتی به نان شبش نیز محتاج شد و هیچ کس هم او را یاری نکرد. این مرد شروع به دعا و نیایش کرد و از خدا خواست ک
خواب گنج خواب گنج دیدن خواب دیدن
ادامه مطلب ...سروده ی مولوی. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستان های مثنوی معنوی. در دوران قدیم در شهر غزنین، زاهدی زندگی میکرد که نامش شیخ محمد سرزی بود. این زاهد متقی بسیار خویشتن دار و پرهیزگار بود و روزها روزه میگرفت و شبها را نیز به دعا و نیایش میپرداخت و همیشه ایام را به عبادت و بندگی میگذراند. او هفت سال را پشت سر هم روزه میگرفت و افطارش هم با برگ درخت مو بود و تنها با برگ درختان انگور افطار میکرد. این زاهد، عاشق پروردگار عالم بود و دل جانش برای او بال میگشود و به شوق وصل و اتصال با سرچشمه وجود هر شب و روز به نیایش و دعای عاجزانه با خدای
ادامه مطلب ...سروده ی مولوی. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستان های مثنوی معنوی. در روزگاران گذشته، بعد از ظهور حضرت عیسی علیه السلام با آنکه آن حضرت کتاب و شریعت آورد و همگان را به سوی دین عیسوی دعوت کرد و تمامی مردم دنیا از هر طبقه و صنفی که بودند به دین وی گرویدند، اما او نتوانست بعضی از پادشاهان مغرور و متکبر و دیکتاتور تعدادی از سرزمینها را با خود همراه کند و این پادشاهان که اغلب یهودی بودند و پیرو حضرت موسی علیه السلام، چون نمی توانستند که خود را هیچ کاره ببینند و میدانستند که اگر دین حضرت عیسی مسیح علیه السلام را بپذیرند، باید با همه چیز خداحاف
ادامه مطلب ...سروده ی مولوی. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستان های مثنوی معنوی. در زمانهای بسیار دور کوهی و در نزدیکی شهری، زاهدی زندگی میکرد که از دنیا بریده بود و در کوهها مشغول عبادت و مناجات با خداوند متعال بود. او از همه چیز و همه کس دل کنده و از شهرنشینی و همنشینی با مردم و در اجتماع بودن گریزان شده بود و بر روی یکی از کوههای اطراف مشرف به شهر مشغول راز و نیا�� با خداوند عالم بود. در نزدیکی آنجایی که این زاهد زندگی میکرد درختانی بودند که همگی میوه های شیرین و لذیذ داشتند و این زاهد از این میوه ها امرار معاش میکرد و پیش خود و خدای خود قسم خورد
ادامه مطلب ...سروده ی مولوی. بازنویسی: مهرداد آهو. داستانی از داستانهای مثنوی معنوی. در یکی از شهرهای بزرگ مکتبخانه ای بود که استادی در آنجا کار تعلیم و تربیت بچهها بر عهده داشت. در آن زمانها، آنهایی که درس میخواندند تعدادشان کم بود و مکتب خانهها نیز که همان مدرسههای فعلی میباشند، تعدادشان از انگشتان یک دست تجاوز نمی کرد. به هر حال در این مکتبخانه استادی بود که شاگردانش از دست او به تنگ آمده بودند و میخواستند به هر صورتی که ممکن است از دست استادشان خلاصی پیدا کنند، این استاد بسیار سختگیر بود و شاگردانی را که درس بلد نبودند و یا شیطنت میکردند و به ن
ادامه مطلب ...